بایزید بسطامی-یکی از عرفای بزرگ-را پرسیدند:
-این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟
گفت:
-شبی،مادر از من آب خواست. نگریستم؛آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. پس با خویش گفتم :«اگر بیداش کنم، خطاکار خواهم بود.»
آنگاه ایستادم تا مگر بیدار شود.
هنگام بامداد ، او از خواب برخاست؛
سر بر کرد و پرسید:
-چرا ایستاده ای؟!
قصّه را برایش گفتم.
او به نماز صبح ایستاد و پس از بجای آوردن فریضه،دست به دعا برداشت و گفت:
-خدایا! چنانکه این پسر را بزرگ و عزیز داشتی،اندر میان خلق نیز ، او رابزرگ و عزیز گردان!
بستان العارفین
مرسی که اومدی.